سربسته می نویسم
اینجا مجالی برای جولان دادن در میان کلمات نمانده
این نامه را جمله های درهم می سازد.
خیلی خط خطی کردم
تا معانی را در کنار هم جور کنم
اما خود نیز میدانم
که سطر آخر این سربسته نامه
چیزی به جز چند قطره اشک نخواهد بود
که آن هم نصیب دستمال کاغذی جیبم می شود
آری ... بگذار پر معنا ترین واژه ها
در دل دستمال ها جا بگیرند
و آنوقت است که دستمال کاغذی جیبم خوشبخت ترین است
نیازی به سربسته نوشتن نیست
مرا از بیان تمام احساس ها
داشتن یک جیب پر دستمال کاغذی بس است....
پ.ن : سلام داداشی... این روزها اسم تو هم به جمع مالکان دستمال کاغذی هام اضافه شده...
پ.ن : دوز مصرفم زده بالا...
پ.ن : کاش میدونستی چقد دوست دارم... بهترین داداش دنیا... به حرمت لحظه های خوش کودکی... عالم خواهر برادری ، اشک هامو به پات میریزم

نظرات شما عزیزان:
آقای خونه 
ساعت21:28---17 اسفند 1390
سلام
مگه چه اتفاقی برای برادرت افتاده؟
پاسخ:علی من . داداشم.با تموم اذیت هاش. با همه ی شیرین کاری هاش. با همه بودن ها و نبودن هاش....
نمیتونم بگم. ببخشید آقای خونه.(خصوصیه...)
ممنون از همراهی شما و همسر نازنینتون
Behrouz-star 
ساعت18:40---13 اسفند 1390
سلام دوست عزيز،اومدم وبتو ببينم تا ي وقت نگي بي خيال بودو نيومد.وبلاگت قشنگه.ولي هنوز خيلي جايه پيشرفت داره.اميدوارم موفق باشي.در ضمن بازم اگه به ما سر بزني ممنون ميشم.
پاسخ:تازه اولشه...
ممنون
تا ابدیت 
ساعت16:03---13 اسفند 1390
چه کسی خواهد دید اشکهایمان را؟؟؟
شک کرده ام به این روز های ابری...
این دانه های آبی
دل ابری آسمان است یا گرفته آسمان قلبم؟؟؟
پاسخ:خود را برای خود عاریه میگیرم
چیزی برای هدیه دادن به دستهای باران خورده ام باقی نمانده
جز ته مانده ی این نگاه سرد بی تاب بارش